To sign my guestbook, you need to signin first. | |
shi6oona91 Guestbook![]() ﺁﺭﺯﻭﯾﻢ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ ؛ ﻧﺘﺮﺍﻭﺩ ﺍﺷﻚ ﺩﺭ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻫﺮﮔﺰ ؛ ﻣﮕﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﻕ ﺯﻳﺎﺩ ﻧﺮﻭﺩ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺍﺯ ﻋﻤﻖ ﻧﮕﺎﻫﺖ ﻫﺮﮔﺰ ؛ ﻭﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻱ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺗﻮ ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎﺷﻲ ﻋﺎﺷﻖ ﺁﻧﻜﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ . . . ﻭ ﺑﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺧﻮﻳﺶ ﺭﻫﺎ ﻣﻲ ﮔﺮﺩﺩ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ؛ ﻛﻪ ﺩﻟﺖ ﻣﻲ ﺧﻮﺍﻫﺪ ![]() ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪﮔﻠﺒﺮﮔﻬﺎﯾﺶ ﺧﯿﺎﻟﯽ ﻭ ﺧﺎﺭﻫﺎﯾﺶﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﺳﺖ .ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﭼﻮﻥ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻗﺖﺍﺳﺖ ﻫﯿﭻ ﺩﺭﻭﻏﯽ ﺩﺭﺁﻥ ﺭﺍﻩﻧﺪﺍﺭﺩﻣﺎﻧﻨﺪﮐﻮﺩﮐﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﭼﺸﻤﺎﻥﻣﻌﺼﻮﻡ ﺍﺵ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭﺑﺎﻣﻌﺼﻮﻣﯿﺖ ﺍﺵ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺣﺮﻑ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﻣﯿﺰﻧﺪﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﺍﺳﺖ ﭘﺮﻣﺎﺟﺮﺍ ، ﻫﯿﭽﮕﺎﻩﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﯾﮏ ﻭﺭﻗﺶ ﺩﻭﺭ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮔﻞ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯ، ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﯽﺗﻪ ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ ﻟﮕﺪﻣﺎﻟﺶ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﺭﺍ ﻫﻢﺧﻮﺵ ﺑﻮ ﻣﯽﮐﻨﺪ---------------- ![]() همراه بسيار است، اما همدمي نيست مثل تمام غصه ها، اين هم غمي نيست دلبسته اندوه دامنگير خود باش از عالم غم دلرباتر عالمي نيست كار بزرگ خويش را كوچك مپندار از دوست دشمن ساختن كار كمي نيست چشمي حقيقت بين كنار كعبه مي گفت «انسان» فراوان است، اما «آدمي» نيست در فكر فتح قله قافم كه آنجاست جايي كه تا امروز برآن پرچمي نيست {Image} ![]() ﮔﻔﺘﻤﺶ ﺑﯽ ﺗﻮ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺮﺩ ﻋﮑﺲ ﺭﺧﺴﺎﺭﻩ ﯼ ﻣﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ﮔﻔﺘﻤﺶ ﻫﻤﺪﻡ ﺷﺒﻬﺎﯾﻢ ﮐﻮ ﺗﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺯﻟﻒ ﺳﯿﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ﻭﻗﺖ ﺭﻓﺘﻦ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﻮﺳﯿﺪ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺩ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺳﺮ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ داد ![]() ببار باران که دلتنگم ... مثالمرده بی رنگمببار باران کمی آرام ...که پاییز هم صدایم شدکه دلتنگی و تنهایی رفیقبا وفایم شدببار باران .....بزن بر شیشه ی قلبمبکوب این شیشه را بشکنکه درد کمتری دارد اگر با دستتو باشدببار باران .......که تا اوج نخفتن ها مدامباریدم از یادشببار باران ... درخت و برگخوابیدناقاقی ... یاس وحشی ... کوچه هاروزهاست خشکیدنببار باران ... جماعت عشق راکشتنکلاغا پونه ی سبز وفا را بیصدا خوردن ....ولی باران تو با من بیوفایی ......تو هم تا خانه همسایه می باریو تا من ...می شوی یک ابر تو خالی ......ببار باران .........ببار باران ........ که تنهایم------------------------------------------------------------------------- ![]() آن آب که بر جان حسن شعله برافروخت با زهر در آمیخته بود و جگرش سوخت آن پاره دل ها که فرو ریخت به دامن خون جگری بود که یک عمر بیاندوخت در سوختن و ساختنش عمر سر آمد مظلومیت از مادر و صبر از پدر آموخت اسماء لعین بر پسر هند جگرخوار جان پسر فاطمه را خسته و بفروخت در کرب و بلا بر سه هدف کارگر افتد آن تیر که تابوت حسن را به کفن دوخت شاید که "مؤید" به صف حشر نسوزند آن را که دل از داغِ جگرسوزِ حسن سوخت ![]() باران باران مي بارد امشب دلم غم دارد امشب آرام جان خسته ره مي سپارد امشب در نگاهت، مانده چشمم شايد از فکر سفربرگردي امشب از تو دارم، يادگاري سردي اين بوسه را پيوسته بر لب قطره قطره اشک چشمم ميچکد با نم نم باران به دامن بسته اي بار سفر را با تو اي عاشق ترين بد کرده ام من رنگ چشمت رنگ دريا سينه ي من دشت غم ها يادم آيد زير باران با تو بودم با تو تنها زير باران با تو بودن زير باران با تو تنها باران مي بارد امشب دلم غم دارد امشب آرام جان خسته ره مي سپارد امشب اين کلام آخرينت برده ميل زندگي را از سر من گفته اي شايد بيايي از سفر اما نميشه باور من رفتنت را کرده باور التماسم را ببين در اين نگاهم زير باران گريه کردم بلکه باران شويد از جانم گناهم اين کلام آخرينت برده ميل زندگي را از سر من گفته اي شايد بيايي از سفر اما نميشه باور من | |